در وزن خودش در مسابقات بی همتا بود.
دست های کشیده و بدنی آماده داشت.
حریف هاش رو به راحتی یکی پس از دیگری ضربه میکرد.همینطور ادامه داد تا به فینال رسید.
مطمئن بودم که این یکی هم به راحتی شکست میدهد.
وقتی که هر دو وارد تشک شدن حریفش رفت جلو و شروع کرد با ابراهیم حرف زدن.
سالن شلوغ بود.دیدم حریفش دستش رو به سمت تماشاگران گرفت و یکی را به ابراهیم نشان داد.
بعد هم که داور اعلام کرد که وقت مسابقه رسیده.ابراهیم خیلی بد کشتی گرفت و فقط دفاع میکرد وبه حریف حمله نمیکرد.
مسابقه به همین شکل گذشت تا اینکه بلاخره حریفش توانست امتیاز بگیره و ابراهیم رو شکست بده.ابراهیم وقتی وارد رخت کن شد شروع کردم سرش قر زدن
هیچی نمیگفت و سرش پایین بود انگار که راضی بود.بعد ساکش رو برداشت و از ورزشگاه خارج شد.منم بعد چند دقیقه از ورزشگاه خارج شدم کشتی گیری که ابراهیم رو شکست داده بود دم در بود
و دوستانش دورش حلقه زده بودن.نگاش نکردم و رفتم ناگهان صدام کرد اومد و گفت این آقا ابراهیم رفیق شماست؟؟؟
گفتم که بله فرمایش؟؟؟
گفت که خیلی مرده.من تازه ازدواج کردم و و پولی برای شروع زندگی ندارم.آقا ابراهیم مردونگی کرد گذاشت من ببرم و جایزه ای مسابقه رو ببرم .
تازه فهمیدم چرا از شکستش راضی بود.
((خاطره ای از شهید ابراهیم هادی))
برچسبها: